نویسنده : عرفان نظرآهاری قاصدک رو به فرشته کرد و گفت:«اما شانههای من ظریف است. زیر بار این خبر میشکند. من نازکتر از آنم که پیامی چنین بزرگ را با خود ببرم.» فرشته گفت:«درست است. آن چه تو باید بر دوش بکشی نا ممکن است و سنگین؛ حتی برای کوه. اما تو میتوانی. زیرا قرار است بیقرار باشی.» فرشته گفت:«فراموش نکن نام تو قاصدک است و هر قاصدکی یک پیامبر.»