نویسنده : م.مودبپور داستانی شیرین،جذاب،طنز و تلخ. نویسنده حرف هایش را از زبان کاراکتر شوخ طبع داستانش می زند و انتقادات تلخش را میان حرف های شیرین و طنز او بیان می کند. آرمین و پسرخاله اش بابک برای ادامه تحصیل به خارج از کشور مهاجرت کرده اند و در یک آپارتمان شیک زندگی می کنند، طی یک اتفاق با زرتاک و بهار آشنا می شوند… گزیده ای از کتاب : بابک-آره بدم نمی گین شما.گیرم موندم تو این خونه!چی می شه؟!بدتر غم باد می گیرم!پاشم به خاطر این طفل معصوم آرمین م که شده با شماها بیام!«بعد یه آه بلند،از ته دل کشید و رفت طرف اتاقش و آروم گفت» -بترکه این دل من که چقدر غصه توشه! «مهتاب که ناراحت شده بود به من گفت» -امروز بابک چشه؟تا حالا اینقدر غمگین ندیده بودمش! «خنده م گرفته بود»