نویسنده : فی والاس ترجمه : مهدی قراچهداغی در این داستان، "فرشته"، دختر خوانده سلطان سلیمان سلطان بزرگ امپراتوری عثمانی است که والی مصر، او را میرباید تا در مصر، به عقد او درآید. ابراهیم وزیر اعظم سلطان سلیمان که در واقع پدر اصلی فرشته است به مصر میرود و فرشته را نجات میدهد؛ اما از بیم آن که خطری مجدد دخترش را تهدید کند او را به یکی از دوستانش که یک لرد انگلیسی است شوهر میدهد و بعد در حالی که اعلام میکند، فرشته مرده، آنها را به انگلستان میفرستد تا زندگی کنند؛ اما ابراهیم که ایرانیالاصل است با کمک سوگلی حرم سلطان سلیمان به قتل میرسد. ابراهیم قبل از مرگ تمام ثروتش را با کشتی برای دخترش فرشته میفرستد. در این میان "شاکرآقا" که در مصر زندگی میکند و عاشق فرشته است و بر این باور است که فرشته مرده؛ برحسب اتفاق از زنده بودن او مطلع میشود و با کشتی خود را به انگلیس میرساند و فرشته و دو دخترش را میرباید و.....