نویسنده : هرولد.اس.کاشنر ترجمه : نفیسه معتکف این کتاب همچنان که از عنوانش برمیآید به یکی از عمیقترین مباحثی پرداخته که چه بسا ذهن بسیاری از مردم را به خود مشغول داشته است. نویسنده پس از تحمل مصیبت از دست دادن فرزندش آرون که مبتلا به بیماری مرموزی بوده است، درصدد برمیآید در عمق مباحث نظری و مذهبی به کنکاش بپردازد تا شاید بتواند در زوایای مخفی آن، سرچشمهای آرامشبخش بیابد. خدا را کجا میتوان یافت، آن گاه که حیرت نیاز به او سراپای وجودمان را فرا میگیرد؟ آن هنگام که جوانی رخ در نقاب خاک میکشد یا حادثه ای ناگوار طومار زندگی نیکان را در هم میپیچد، برای آرامش دردمان چرا خدا را می جوییم؟ (خدایی که حیرت نبودنش و عظمتا حضورش در هر ژرف اندیشی را به هر فکر وا می دارد که آیا این حادثه ریشه در اراده او د ارد؟) اینجاست که این نویسنده هم خطاب به مردم دنیا می پرسد، چرا؟ او خود مدت ده سال با این اندیشه لحظات را سپری کرد که پسرش به دام بیماری صعب العلاجی گرفتار شده بود. بیماری که بیشتر مردم چندان اطلاعی از آن نداشتند و در راه تحمل این ناگواری بود که این نویسنده خدا را به گونه ای دید که پیش از آن هرگز آن گونه بر دیدگانش نقش نبسته بود.خدایی که بر تالم بنده هایش ناظر است و در تنهایی آنان حاضر، و میتواند ژرفای نیاز قلبی شکسته و رنجیده را سرشار کند.