نویسنده : خلیل میرزایی دیگر هیچ سخنى بین آن دو ردوبدل نشد و سیاوش از خانه بیرون آمد. نسیم پگاه بهآرامى مىوزید و خستگى کمخوابى و شاید بىخوابى شب را از تن مىربود و ماندههاى عطش خواب را از تن دور مىساخت. چه دلنواز و زیباست نسیمى که در وقت شادى و امیدوارى بوزد. خداوند گویا نسیم پگاه را براى شادى بخشیدن به روح انسانهاى شاد آفریده است. آن را آفریده تا به زندگى روح و نشاط ببخشد و لذت شادى فراررسیدن روز را، اگر خواب نیمگاهى به آن دارد، بهطور کامل در دل بنشاند. حمام نزدیک خانه آنها بود. صاحب حمام مردى بهنام نصرت حمامى با کله گرد و موهایى که از جلو ریخته شده بود و به طاسى مىگرایید، پیشانى بلند و کشیده و ابروان پرپشت که از میان بههم وصل بودند و انتهاى هرکدام به محل رویش موى بغل سر او مىرسید، گونههایى برجسته که از دوطرف مىشد فشار آنها را در زیر پوست احساس نمود، ریش و سبیل کوتاه مشکى و لبهاى گوشتالود و نسبتآ کلفت، یکى از دندانهاى نسبتآ درشت او شکسته بود که بیشتر از همه جاى بدنش بهچشم مىخورد، قدى متوسط و لاغر که کمکم اثر چاقى در آن نمایان مىگشت داشت.