نویسنده : ر.اعتمادی رمان حاضر، با موضوع عاشقانه، قصة عشق دو جوان به نامهای «خشایار» و «هانا» است. «خشایار» جوان بیست و هفت ساله، بذلهگو و عاشق پیشهای است که به تازگی شرکت واردات و صادرات تأسیس کرده و در کنار پدر و مادر عاشق و فهیم خود زندگی میکند. او عاشق دختری به نام «مانا» است که در رشتة فلسفه مشغول به تحصیل است. روزی هنگام ساختمانسازی، بلوکی به جمجمة «خشایار» میخورد و نیمکرههای مغز او دچار اختلال میشود. این اختلال باعث میشود «خشایار» به فردی بیرحم، خائن، سودجو و سارق تبدیل میشود. در تمام مدّت «مانا» به عشق خود وفادار میماند و در حالیکه باردار است، تا آخرین لحظه مرگ «خشایار»، او که اینک بهبود یافته، پرستاری میکند.
0 نظر