نویسنده : جورج اورول ترجمه : زهره روشنفکر اورول اندیشه های نقادانه اش را از دید قهرمان داستانش به زبان می آورد. شخصیت اصلی این داستان که خود یک تبعۀ انگلیس است از اوضاعی که بر مردم کشور برمه میگذرد به شدت بیزار است و در هر فرصتی از آن انتقاد میکند. در حالی که خود مردم برمه به این طرز زندگی عادت کرده اند، او نسبت به این وضعیت اظهار انزجار میکند؛ اما او آدمی ترسو است و نمیتواند این عقایدش را بطور آشکار نشان دهد؛ زیرا میداند که تمام اروپاییهای ساکن برمه به شدت از شیوۀ حکومت بر مردم راضی و حتی طالب وارد آوردن فشار بیشتر بر آنها هستند. اورول ترس و بزدلی قهرمان داستانش را با یک لکۀ مادرزادی روی صورتش مینمایاند که همیشه باعث شرمساری اوست و او سعی دارد آن را از دید همگان پنهان نگه دارد. لکۀ مادرزادی همچنین میتواند لکۀ ننگی بر چهرۀ حکومت بریتانیا باشد که اورول آن را به رخ حکومتی که برای دیگران قابل تقدیس است، میکشد. ترس قهرمان داستان، در اثر عشقی واقعی که به زندگی او راه می یابد اندکی تخفیف یافته و او شهامتی به دست می آورد تا برای یکبار به طور علنی نظرش را دربارۀ مردم برمه که در شخصیت دکتر وراسومی تجلی میکند، بروز دهد. اما دختری هم که او عاشقش شده، افکاری نژادپرستانه و بسیار متعصب دارد و همین افکار قهرمان داستان سرانجام باعث میشود در این عشق ناکام بماند. اورول در این رمان نقادانه که خود مدتی در نیروی پلیس برمه خدمت کرده است شیوۀ ادارۀ امپراطوری بریتانیا در کشورهای مستعمره اش را می نمایاند و از آن، به شدت انتقاد می کند. شخصیت اصلی این داستان که خود یک تبعۀ انگلیس است از اوضاعی که بر مردم کشور برمه میگذرد به شدت بیزار است و در هر فرصتی از آن انتقاد میکند. در حالی که خود مردم برمه به این طرز زندگی عادت کرده اند، او نسبت به این وضعیت اظهار انزجار می کند؛ اما او آدمی ترسو است و نمی تواند این عقایدش را بطور آشکار نشان دهد؛ زیرا می داند که تمام اروپاییهای ساکن برمه به شدت از شیوۀ حکومت بر مردم راضی و حتی طالب وارد آوردن فشار بیشتر بر آنها هستند. اورول ترس و بزدلی قهرمان داستانش را با یک لکۀ مادرزادی روی صورتش مین مایاند که همیشه باعث شرمساری اوست و او سعی دارد آن را از دید همگان پنهان نگه دارد.
0 نظر