نویسنده : گراتزیا دلددا ترجمه : بهمن فرزانه در مورد پسرکی به نام یورجی است که با دختری به نام کولومبا نامزد می باشد . همه در دهکده می دانند که پدربزرگ کولومبا کوزه ای پر از طلا دارد ، روزی این کوزه گم می شود و پدربزرگ می گوید که شاید یورجی آن را دزدیده است . این موضوع سبب کدورت بین دو نامزد شده و بین آنها جدایی می افکند . غرور هیچ یک به آنها اجازه پیش قدم شدن نمی دهد و پسرک به بستر بیماری می افتد.
0 نظر