در آغوش نور 3 (خاطرات روح:زمین سرای اصلی ما نبست...)،(شمیز،رقعی،ذهن آویز)

کد شناسه :14485
در آغوش نور 3 (خاطرات روح:زمین سرای اصلی ما نبست...)،(شمیز،رقعی،ذهن آویز)
  • دیگر کالاها:
  • قيمت :
    1,500,000 ریال
  • موجود نیست

(خاطرات روح: زمین سرای اصلی ما نیست…) نویسنده : ری میلز ترجمه : فریده مهدوی‌دامغانی این کتاب روایتگر خاطراتی از نویسنده در بهشت و پیش از ورود به کالبد مادی اش است، خاطرات و حقایقی که سال ها از همه پنهان کرده و قصد دارد در اثر پیش رو از آن رونمایی کند تا گوشه ای از لطف و بزرگی خداوند را به نمایش بگذارد و از ماموریت انسان بر روی زمین پرده بردارد. اثر حاضر شهادتی انکار ناپذیر درباره نقشه بزرگ الهی در عالم هستی است که زندگی انسان های بسیاری را بر روی زمین دستخوش تحولاتی عمیق می سازد و آن ها را از چیستی وجودشان و مقصد پیش رویشان آگاه می کند. گزیده ای از کتاب : با کمال شگفتی و حیرت، به آن ابر خیره شدم: ابر مانند توماری عظیم از هم گشوده شد، در حالی که از قسمت وسط باز می شد تا ساختمان عظیم و معلقی را در هوا آشکار سازد! ساختمانی بسیار درخشان و فروزان، که در هوای آسمان شناور بود! نگاهم به آن منظره خیره ماند: نمایشی حیرت انگیز در میان ابرهای آسمان… قلبم با سرعتی بیشتر، شروع به تپیدن در سینه ام کرد. سرشار از هیجان و ترس، و در حالتی که آمیزه ای از انواع احساسات و عواطف گوناگون بود، غرق بودم. عواطفی که مانند جریان برقی مهارناشدنی، از نوک سر تا نوک پایم را در برگرفته بود. به سرعت بپا خاستم، در حالی که سعی داشتم تصمیم بگیرم به خانه بدوم، یا درخواست کمک کنم. نمی دانستم چه کنم. فقط می دانستم لازم است هرچه سریع تر، کاری به انجام رسانم. اما همچنان که به نگاه کردن به آسمان ادامه می دادم، احساس آرامش و صلح عمیقی که با شادمانی و بهجت بسیار شدیدی همراه بود مرا در برگرفت، و سپس دیگر از هیچ چیز نترسیدم. نمای بیرونی آن ساختمان، پوشیده از توفال هایی بود که گویی از طلای ناب و نوری مطلق، تهیه و درست شده بود! در ضمن… آن ساختمان بی اندازه عظیم و وسیع بود! حتی بزرگ تر از یک زمین بازی فوتبال! دست کم می بایست ششصد پا طول، چهارصد پا پهنا، و پنجاه پا ارتفاع داشته باشد! گوشه های آن بنا، حالتی مدور و سقفی بی اندازه درخشان، با دری بسیار عریض در قسمتی در انتها داشت، که درست رویاروی من واقع شده بود. هر قسمتی از آن بنا، با نوری درخشان و بهشتی می درخشید، و باید اعتراف کنم که با زیباترین و باشکوه ترین نوری که تا به حال از زمان اقامت کوتاهم در زمین دیده بودم، مزین می شد…! … در آن هنگام، ناگهان آن بنا را شناختم، زیرا پیش تر نیز در آن حضور یافته بودم! آن جا، همان «اتاق خروج» یا «اتاق انتظاری» بود که به همراه فرشته راهنمایم به آن قدم نهاده بودم، تا به وسیله فرشته همراه، به کره زمین آورده شوم و به دنیا بیایم.