نویسنده : سمانه متولی "امینه" باید ازدواج میکرد، به خاطر خوشحالی پدر بیمارش، به خاطر خواهرش، "تهمینه" که حق مادری به گردن او داشت، به خاطر خواهر کوچکاش، انسیه که قصد ازدواج داشت ولی تا قبل از ازدواج خواهر بزرگترش نمیتوانست، و به خاطر برادرش، امین که نگران آیندۀ او بود. پس باید باور میکرد هفت سال است که "سروش" از پیش او رفته و هرگز بازنمیگردد. تصمیم گرفت با "فردین"، که گویا او هم زمانی عاشق بوده، ازدواجی سوری کند، چرا که او نیز اگر ازدواج نمیکرد از ارث محروم میشد. پس قرار گذاشتند که فقط همخانه باشند و هیچ محدودیت و مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد نکنند. اما اینگونه نشد؛ چرا که فردین دلباختۀ امینه شده بود.