نویسنده : آر.ال.استاین ترجمه : رویا خادمالرضا در باتلاق تب اتفاقات عجیبی در حال وقوع است. اتفاقاتی واقعا ترسنــاک. همه چیز با زوزهای در نیمههای یک شب شروع شد. سپس خرگوشی که سینهاش از هم دریده شده بود. همه فکر میکردند که سگ ولگردی مسئول اتفاقات است. به هر حال او شبیه یک گرگ بود و کمی وحشی به نظر میرسید. اما گردی میدانست که سگش فقط یک سگ معمولی و پیر است و سگها در شبهای مهتابی زوزه نمیکشند یا این که نیمه شبها ناپـدید نمیشوند و یا در هنگام کامل شدن ماه به موجودات ترسناک تبــدیل نمیشوند. یا شاید هم میشوند؟